سلام ، امروز میخوام یکی از اشعار پدرم را که یکی از شاعران گمنام این مرز و بوم است و برای دل خودش شعر میگوید در اینجان بیاورم. تخلص ایشان قبلاً "قدسی" بود و لیکن جدیداً به "سید" تغییر نام یافت، علت را نمیدانم شاید تخلص "قدسی" مربوط به شخصی دیگری بوده است. البته این شعر در ابتدای کتابچه ایشان که قصه حضرت یوسف را بیان نمودهاند، آمده است و این شعر بسیار طولانی بوده و فقط اولین شعر از این کتابچه آمده است.
بنام خداونـدنقـش آفرین
که هم اولیـناست و هم آخـرین
خداوند روح وخداوند جـان
خداونـدبخشنـده مهـربان
همـانکس که هستی نمود ازعـدم
زمین و زمان، عرش و لوح وقلـم
جهـان دم بدم خرم ازفیـضاوسـت
بحق هروجودی به جایشنکوســت
ستــایش خـــدا را که ارض وسمــاء
ســـراسر به هستی کنندش ثنـــــــا
فقـط او ســزاوار حمـــدوثنــــاست
کـــه او بی نیــازازهمـهماسـواست
بدیــن رحمت ونعمـــت بی قیـــــاس
نشــاید تـــوان گفتاو را سپـــاس
به هـــر ذره ام ار بــــــود صـد زبــان
هــزاران یکــی شکر او کـی توان ؟
ســــلام و درودم بختـــــم رســل
بـــر احمـــد رسول خدا ، عقل کل
درودم بـــــه مهـــر عدالــــت علــی
به زهــــــرای مرضیـــه دخت نبـی
بـــه یک یک امــامــــان والامقــــام
از ایـــن کمترین صد هـــزارانسلام
ســــــراپــا نیـــــازم مــــن روسیاه
سیــه نامه دارم زجــــرموگنـــــاه
خطـــا درخفـــا وعیــان شـــد بسی
بجــز حــی غافــــــر ندارم کــسی
خدایــــــا امیدم به غفران توســــت
بـــه قدری که خوفـــم زنیران توست
ببخشـا مـــــرا ایـــن گنــاه عظیم
که تــنها تو بخشندهای یاکــریم
بجــز عشق پیغمبــر و آل او
ندارم ، بعــــزت مبـــرآبــرو
شاعر : حاج سیدجلال حسینی