در سینه نیست، مهر کسی جز ولای دوست
دردیده نیست ، نقش کسی جز جلای دوست
مـا را نصـیب دل به دو عالـم محـبت است
هرگـز نمی دهیم به دو عـالـم ولای دوست
او را هـمـی نـگـاه مـحـبت بــود بـمـا
صـد جـان فدای یک نظـر کیمـیای دوست
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد،